یه بار یکی از دوستام میخواس وبلاگشو آپ کنه مونده بود چی بنویسه گفتم بنویس زندگی با این همه غم نمی ارزه گف چرا؟ می ارزه گفتم اگه خوب بود واس چی وقتی به دنیا میومدیم گریه میکردیم گف جواب <های هوی> است ولی حالا که میبینم مثه اینکه واقعا زندگی نمی ارزه ..
یه جورایی باهم جور در نمیایم همش دوس داره اذیتم کنه همش میزنه تو ذوقم دلم میخواد منم با مشت برم تو صورتش ولی نمیشه که آخه جسم نداره که بزنیش... بعدش میگن تو لبخند بزن به زندگی... یکی نیس بگه بابا به کجای این لبخند بزنم آخه ؟؟؟
میگن شانس یه چیزیه خیلی باحاله فروشی هم نیستا فقط باید از بدو تولد داشته باشی که ما اونم نداریم هر کی به ما رسد یه ک*ی*ر*ی* به ما زد و رفت ما هم به قول یکی از بچه ها موندیم سوزان سوزان ...
بعضی وقتا یه چیزایی میشنوی که دلت میخواد خدا رو بکشی پایین بگی بی انصاف آخه چرا ؟؟؟
مگه چیکارت کرده بودم که ایجوری میکنی ؟؟؟ تو این دنیایی که من زندگی میکنم باید گرگ باشی چون بره هاشم اگه بفهمن دلت پاکه واست شاخ میشنو میزنن لهت میکنن...
به امید اینکه بشیم گرگ خونخوار ...
نظرات شما عزیزان:
|